اسلایدر

داستان شماره 2097

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 2097

داستان شماره 2097

يك جهان در يك جسم

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

روزى يك نفر نصرانى به محضر مبارك امام جعفرصادق عليه السلام شرفياب شد و پيرامون تشكيلات و خصوصيّات بدن انسان سؤ ال هائى را مطرح كرد؟
امام جعفر صادق عليه السلام در جواب او اظهار داشت :
خداوند متعال بدن انسان را از دوازده قطعه تركيب كرده و آفريده است ، تمام بدن انسان داراى 246 قطعه استخوان ، و 360 رگ مى باشد.
رگ ها جسم انسان را سيراب و تازه نگه مى دارند، استخوان ها جسم را پايدار و ثابت مى دارند، گوشت ها نگه دارنده استخوان ها هستند، و عصب ها پى نگه دارنده گوشت ها مى باشند.
سپس امام عليه السلام افزود:
خداوند دست هاى انسان را با 82 قطعه استخوان آفريده است ، كه در هر دست 41 قطعه استخوان وجود دارد و در كف دست 35 قطعه ، در مچ دو قطعه ، در بازو يك قطعه ؛ و شانه نيز داراى سه قطعه استخوان مى باشد.
و همچنين هر يك از دو پا داراى 43 قطعه استخوان است ، كه 35 قطعه آن در قدم و دو قطعه در مچ و ساق پا؛ و يك قطعه در ران .
و نشيمن گاه نيز داراى دو قطعه استخوان مى باشد.
و در كمر انسان 18 قطعه استخوان مهره وجود دارد.
و در هر يك از دو طرف پهلو، 9 دنده استخوان است ، كه دو طرف 18 عدد مى باشد.
و در گردن هشت قطعه استخوان مختلف هست .
و در سر تعداد 36 قطعه استخوان وجود دارد.
و در دهان 28 عدد تا 32 قطعه استخوان غير از فكّ پائين و بالا، موجود است .
و معمولا انسان ها تا سنين بيست سالگى ، 28 عدد دندان دارند؛ ولى از سنين 20 سالگى به بعد تعداد چهار دندان ديگر كه به نام دندان هاى عقل معروف است ، روئيده مى شود.

بحارالا نوار: ج 47، ص 218، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب : ج 3، ص 379

[ پنج شنبه 27 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:48 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2096
[ پنج شنبه 26 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:46 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2095
[ پنج شنبه 25 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:41 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2094

داستان شماره 2094

ناسپاسى

 


 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٌ [ ابراهيم 7]
اگر شكرگزارى كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر  كنيد، مجازاتم شديد است!
ناشکری و ناسپاسی، در برابر نعمت‌ها باعث زوال و نابودی آنها می‌شود.
داستانك:
در روایتی از امام صادق(عليه السلام) به این مضمون وارد شده که می فرمایند:
من بعد از غذا انگشتان دست خود را می لیسم به‌طوری که می ترسم خادمم مرا در این حالت مشاهده کند و پیش خود فکر کند که این کارم از روی حرص من به غذا می باشد، در حالی‌که این‌گونه نیست.
امام صادق (عليه السلام) در ادامه ی این روایت، علّت کار خود را ذکر می کند و می فرماید:
در گذشته مردمی زندگی می‌کردند که دارای چشمه‌سارها و نعمات فراوان بودند، به‌طوری که آن‌ها از مغز و جوانه گندم برای خودشان، نان درست می کردند؛ ولی آنها به‌خاطر وفور نعمت با نان محل مدفوع کودکانشان را پاک می کردند؛ تا اینکه کوهی از این نانها جمع شده بود...
طولی نکشید که بر اثر ناسپاسی و کفران نعمت، خداوند بر آنها غضب کرد و باران بر آنها نبارید؛ کار به‌جایی کشید که برای همان نان هایی که روزی محل مدفوع کودکانشان را پاک می کردند، صف می کشیدند و آنها را در بین خود با ترازو تقسیم می کردند!! [بحارالانوار، جلد 14، صفحه 144، باب12]
آری کفران نعمت و ناسپاسی، از جمله گناهانی است که عذاب و عقوبت دنیوی آن، زود فرامی‌رسد.
حال فكر كنيم ، آيا ما شكر نعمتها را انجام ميدهيم؛ شكر امنيت ؛ كشور ؛ رهبر ؛ دين ؛ مذهب و ...

[ پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:40 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2093
[ پنج شنبه 23 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:38 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2092

داستان شماره 2092

گشايش بعد از صبر(صبر)

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

بانوي بينوايي ، يگانه پسرش به سفر رفته بود ، و سفر او طولاني شد . او سخت نگران شده بود و به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت : پسرم به مسافرت رفته و سفرش بسيار طول كشيده و هنوز برنگشته و بسيار نگرانم .
امام فرمود : اي خانم صبر كن ، در پرتو آن خود را نگهدار . آن بانو رفت و پس از چند روز انتظار باز پسرش نيامد ، كاسه صبرش لبريز گرديد و به محضر امام آمد و گفت : پسرم نيامده ، سفرش طول كشيد ، چه كنم ؟ امام فرمود : مگر نگفتم صبر و مقاومت كن . گفت : سوگند به خدا صبرم به درجه آخر رسيده و ديگر تاب و توان صبر را ندارم !
فرمود : اكنون به خانه ات برو كه پسرت آمده است . او سراسيمه به سوي خانه اش رفت ، و ديد پسرش از مسافرت بازگشته است ، بسيار خوشحال شد و با خود گفت : مگر بر امام وحي نازل مي شود ، او از كجا فهيد كه پسرم آمده است ؟ ! بروم اين موضوع را از خودش بپرسم .
نزد امام آمد و عرض كرد : آري همانگونه كه خبر داديد پسرم از سفر آمده آيا بر شما وحي نازل مي شود كه چنين خبر پنهان را داديد ؟
فرمود : من اين خبر را از يكي از گفتار رسول خدا بدست آوردم كه فرمود : (هنگامي كه صبر انسان به پايان رسيد ، گشايش كار او فرا مي رسد
از اينكه صبر تو به پايان رسيده بود ، دريافتم كه گشايش مشكل تو فراهم شده است . از اين رو به تو گفتم : برو كه پسرت آمده است ، و خبر من مطابق با واقع گرديد

حكايتهاي شنيدني 5/ 147 - ليالي الاخبار 1/ 266

[ پنج شنبه 22 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:34 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2091

داستان شماره 2091

گره گشايي

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

ابان بن تغلب ، از ياران نزديك امام صادق (ع ) است ، مي گويد: با امام صادق (ع ) در مكه بودم ، همراه آن حضرت ، مشغول طواف كعبه شديم ، در اين وقت يكي از شيعيان ، از من تقاضا كرد كه همراه او براي برآوردن حاجتي كه داشت ، برويم .
من به طواف ، ادامه دادم ، او اشاره كرد، ولي من به او توجه نكردم زيرا دوست داشتم امام صادق (ع ) را تنها نگذارم .
او بار ديگر اشاره كرد، امام متوجه اشاره او گرديد، به من فرمود: او با تو كاري دارد؟
گفتم : آري ، فرمود او كيست ؟
گفتم : از دوستان ما است ، شيعه است .
امام كه متوجه شده بود، او كار لازمي دارد، فرمود: نزد او برو.
عرض كردم : طواف را قطع كنم .
فرمود: آري .
عرض كردم : ((گر چه طواف واجب باشد))؟
فرمود: آري برو، گر چه طواف واجب باشد.
و از سخنان امام صادق (ع ) است كه فرمود:
مشي المسلم في حاجه المسلم خير من سبعين طوافا بالبيت الحرام .
ترجمه :
((سعي و گام برداشتن مسلمان براي برآوردن نيازهاي مسلمان ، بهتر از هفتاد بار طواف ، به دور كعبه است ))

[ پنج شنبه 21 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:32 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2090

داستان شماره 2090

قطع طواف(کمک به دیگران)

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

ابان بن تغلب گفت : به همراه امام صادق عليه السلام مشغول طواف كعبه بودم . در اثناء طواف يكي از دوستانم از من خواست كه كنار بروم و به حرف و خواسته اش گوش بدهم . من دلم نمي خواست كه از حضرت جدا بشوم ، لذا توجهي به او نكردم . در دور بعدي طواف آن شخص به من اشاره كرد كه به سوي او بروم اين بار امام صادق عليه السلام اشاره او را ديد و به من فرمود : اي ابان آيا او با تو كاري دارد ؟ گفتم : آري . فرمود : او كيست ؟ عرض كردم : از دوستان من است ، فرمود : او هم مو من و شيعه مي باشد ؟ گفتم : آري ، فرمود : پس به سوي او برو و خواسته اش را برآورده كن .
عرض كردن : آيا طواف را قطع كنم ؟ فرمود : آري گفتم : آيا اگر طواف واجب هم باشد مي توان آن را به جهت برآوردن حاجت مو من قطع كرد و نيمه كاره رها نمود ؟ فرمود : آري .
من طواف را قطع كرده و نزد آن شخص رفتم . سپس نزد امام آمدم و از حضرت خواستم حق مو من بر مو من را بيان كند . . .

[ پنج شنبه 20 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:30 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2089
[ پنج شنبه 19 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:20 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2088

داستان شماره 2088

 

عزّت نفس ( توصیه امام صادق (ع) در مورد سختی های زندگی)

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

مفضّل با فشار سخت زندگی روبرو شده بود ،فقر وتنگ دستی ، داشتن قرض و مخارج سنگین زندگی اورا آزار می داد،درمحضر امام صادق (ع)لب به شکایت گشود وبیچارگی های خود را موبه موتشریح کرد "فلان مبلغ قرض دارم،فلان مشکل دارم ،متحیّرم چه کنم و...."خلاصه در آخر کلامش از امام  صادق(ع) در خواست دعا کرد . امام  (ع)به کنیزش دستور دادند یک کیسه اشرافی که منصور برای وی فرستاده بود بیاورند ،بعد این کیسه را در اختیارمفضّل قرار می دهد،مفضّل رو به امام(ع) خطاب کرده می گوید: "آقا مقصودم آنچه در حضور شما گفتم دعا بود."
حضرت می فرمایند :"بسیار خوب دعا هم می کنم ،امّا این را بدان؛ هرگز سختی های خود را برای مردم تشریح نکن اولین اثرش این است که وانمود می شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای واز روزگار شکست یافته ای،در نظر ها کوچک می شوی وشخصیّت واحترامت از میان می رود.

شهید مطهری،داستان راستان ص17 .و  رحمتی ،محمد،گنجینه معارف ج1ص112

[ پنج شنبه 18 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:18 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2087

داستان شماره 2087

مفضل بن عمر وکبوتربازان (تحقير )

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

روزي نامه اي به امضاي عده اي از بزرگان شيعه به دست امام صادق عليه السلام رسيد كه چند نفر از آنان خود حامل نامه بودند .
شكايت درباره رفاقت (مفضل بن عمر) وكيل امام صادق عليه السلام در كوفه با عده اي كبوتربازان و به ظاهر بي بند و بار بود .
امام عليه السلام پس از خواندن نامه ، نامه اي دربسته به وسيله همان چند نفر براي مفضل فرستاد . از حسن اتفاق موقعي نامه رسيد كه امضاء كنندگان در خانه او بودند .
او نامه را در حضور آنان باز كرد و خواند و سپس به دست آنها داد . آنان از مضمون نامه مطلع شدند كه امام در اين نامه تنها دستور چند قلم معامله به مفضل داده كه انجامش مستلزم رقمي درشت پول نقد مي باشد ، و مفضل بايد آن را تهيه كند؛ و درباره رفاقت مفضل با آنان در نامه امام هيچ اشاره اي نشده بود .
چون مساءله پول بود ، آنها سر بزير انداخته و گفتند : بايد پيرامون اين پول زياد فكر كنيم و بعد عذرخواهي هم كردند .
مفضل كه زيرك بود آنها را به صرف غذا دعوت كرد و نگذاشت از خانه بيرون روند؛ آنگاه پي كبوتر بازان فرستاد و آنان آمدند ، و در حضور آن عده براي اينان نامه امام را خواند .
كبوتر بازان بدون عذر تراشي رفتند و هنوز مهمانان مشغول غذا خوردن بودند كه پولهاي زياد (از هزار درهم تا ده هزار درهم ) را جمع و آن را تسليم مفضل كردند و رفتند !
در اين موقع مفضل به امضاء كنندگان رو كرد و گفت : شما از من مي خواهيد امثال اين جوانان را راه ندهم با اينكه امكان اصلاح اينان زياد است و در چنين مواردي باري از دين را به دوش كشند .
شما مي پنداريد كه خدا محتاج به نماز و روزه شماست كه به آن مغرور شده ايد ، اما از گذشت مالي عذر تراشي مي كنيد و پاسخ امام را نمي دهيد ! !
اينان كه رفاقت مفضل با كبوتربازان را خوار و كوچك مي شمردند ، جوابي نداشتند بدهند ، از جاي بلند شدند و رفتند .

با مردم اينگونه برخورد كنيم ص 78 - منهج المقال استرآبادي ص 343

[ پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:15 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2086

داستان شماره 2086

عبادت ابلیس (عبادت)

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

اميرالمو منين عليه السلام فرمود : از كار خداوند درباره شيطان عبرت بگيريد ، زيرا كه عبادت و بندگي بسيار و منتهاي سعي و كوشش ، او را (بر اثر تكبر) باطل و تباه ساخت ، در حالي كه خدا را شش هزار سال عبادت كرده بود ، كه براي شما معلوم نيست از سالهاي دنياست يا از سالهاي آخرت (كه هر روز آن معادل پنجاه هزار سال دنياست ) و اين به جهت سركشي يك ساعت بود (كه خود را برتر از آدم دانسته و به او سجده نكرد) پس چه كس بعد از شيطان ، با بجا آوردن معصيت او ، از عذاب خدا سالم ماند ؟ (1) از امام صادق عليه السلام پرسيده شد : به چه علت حق تعالي به ابليس تا وقت معلوم مهلت داد ؟ فرمود : به خاطر حمد و شكري كه به جاي آورد . پرسيده شد : حمد و شكرش چه بود ، فرمود : عبادت شش هزار ساله او در آسمان (و در جاي ديگر فرمود : شيطان دو ركعت نماز در هفت آسمان به شش هزار سال بجاي آورد)(2)


1- نهج البلاغه فيض الاسلام ص 780 خطبه 234
2- ابليس نامه ص 165 - علل الشرايع 2/243

[ پنج شنبه 16 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:11 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2085
[ پنج شنبه 15 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:9 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2084

داستان شماره 2084

دعایم به اجابت نمی رسد

 


 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

راوی می گوید: امام صادق علیه السلام عرض کردم: دو آیه در کتاب خدا وجود دارد که آن دو را می جویم ولی نمی یابم.
امام علیه السلام فرمود: آن دو آیه کدام است؟
عرض کردم: سخن خداوند عز و جل که می فرماید:
ادعونی استجب لکم
بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را و ما او را می خوانیم و اجابتی نمی بینیم.
امام علیه السلام فرمود: گمان کرده ای خداوند خلاف وعده کرده است؟
عرض کردم: نه
فرمود: پس چرا اجابت نمی شود؟
عرض کردم: نمی دانم.
فرمود: ولی من تو را آگاه می کنم.
هر کس دستوراتی را که خداوند به او داده است اطاعت کند آنگاه او را از دعا بخواند او را اجابت می کند.
عرص کردم: راه دعا کردن چیست؟
امام علیه السلام فرمود: باحمد خداوند شروع می کنی و نعمتهای را هم که به تو داده است به زبان می آوری سپس او را شکر می گویی و بعد از آن بر پیامبرصلی اللّه علیه و آله صلوات می فرستی و گناهان خود را یادآوری می شوی بو به آنها اعتراف می کنی و از آنها به خداوند پناه می بری. این است راه دعا کردن.
آنگاه فرمود: آیه دیگر کدام است؟
عرض کردم: سخن خداوند که می فرماید:
وماانفقتم من شی فهو یخلقه و هو خیرالرازقین.
و آنچه اتفاق می کنید خداوند عوض آن را می دهد و او بهترین روزی دهندگان است.
ومن انفاق می کنم اماعوض آن را نمی بینم.
امام علیه السلام فرمود: آیاگمان کرده ای خداوند خلاف وعده کرده است؟
عرض کردم: نه
فرمود پس چرا عوض آن را نداده است؟
گفتم: نمی دانم.
فرمود: اگر کسی مال حلال را بدست آورد و در راه حلال انفاق کند، در همی را انفاق نمی کند مگراینکه عوض آن را به او داده می شود.

اصول کافی، باب الثناء قبل الدعا

[ پنج شنبه 14 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:7 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2083

داستان شماره 2083

خريد نان به نرخ روز

 



بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

امام صادق عليه السلام به معتب مسؤ ول خرج خانه خود فرمود:
- معتب اجناس در حال گران شدن است ما امسال در خانه چه مقدار خوراكى داريم ؟
- معتب : عرض كردم :
- به قدرى كه چندين ماه را كفايت كند گندم ذخيره داريم .
- آنها را به بازار ببر و در اختيار مردم بگذار و بفروش !
- يابن رسول الله ! گندم در مدينه ناياب است ، اگر اينها را بفروشيم ديگر خريدن گندم براى ما ميسر نخواهد شد.
- سخن همين است كه گفتم ، همه گندم ها را در اختيار مردم بگذار و بفروش !
معتب مى گويد:
- پس از آنكه گندم ها را فروختم و نتيجه را به امام اطلاع دادم حضرت فرمود:
- بعد از اين ، نان خانه مرا روز به روز از بازار بخر؛ نان خانه من از اين پس ، بايد نيمى از گندم و نيمى از جو باشد و نبايد با نانى كه در حال حاضر توده مردم مصرف مى كنند، تفاوت داشته باشد.
من - بحمدالله - توانايى دارم كه تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترين وجهى اداره كنم ، ولى اين كار را نمى كنم تا در پيشگاه الهى اقتصاد و محاسبه در زندگى را رعايت كرده باشم

بحار، ج 47، 59

[ پنج شنبه 13 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:4 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2082

داستان شماره 2082

خدا کیست

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی مردی خدمت امام جعفر صادق علیه السلام رفت و عرض کرد: ای پسر رسول خدا، خدا را برایم ثابت کن.
امام به او فرمود: آیا تا به حال به مسافرت رفته ای؟
مرد عرض کرد: بلی، امام فرمود: سوار کشتی شده ای؟
مرد گفت: بلی
امام فرمود: آیا تا به حال اتفاق افتاده که کشتی شما غرق شود و کشتی دیگری برای نجات شما موجود نباشد و تو نیز شنا بلد نباشی که بتوانی خودت را نجات دهی؟
مرد گفت: بلی.
امام فرمود: آن موقع به چه چیز امید داری؟
مرد عرض کرد: وقتی از همه جا مایوس و نا امید می شدم و می فهمیدم که دیگر کسی نیست که مرا نجات دهد ته قلبم نوری می تابید و امیدوار می شدم که دستی از غیب بیرون آید و مرا نجات دهد.
امام لبخندی زد و فرمود: همان نیرویی که امیدوار بودی تو را نجات دهد در حالی که هیچ وسیله ای برای نجات تو باقی نمانده بود، همان خداست که در نا امیدی ها و بلاها به داد انسان می رسد و او را نجات می دهد

منبع: زبدة القصص علی میرخلف زاده

[ پنج شنبه 12 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:2 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2081

داستان شماره 2081

توبه واقعی‌

 


 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

علی‌بن حمزه گوید: دوستی داشتم که در دیوان بنی‌امیه شغل نویسندگی داشت. از من درخواست کرد که از امام صادق‌علیه السلام برای او اجازه ملاقات بگیرم و امام‌علیه السلام اجازه فرمود.
وقتی بر امام‌علیه السلام وارد شد، سلام کرد و نشست. سپس عرض کرد، فدایت شوم، من در دیوان بنی‌امیه بودم و از دنیای آن‌ها مال فراوانی به دست آوردم و در تحصیل این اموال از مسائل دینی چشم‌پوشی نمودم.
امام صادق‌علیه السلام فرمود: اگر بنی‌امیه کسی را نمی‌یافتند که برای آن‌ها بنویسد و مالیات جمع‌آوری کند و برای آن‌ها بجنگد و در جماعت آن‌ها حضور یابد حق ما را غصب نمی‌کردند. اگر مردم آن‌ها را ترک می‌گفتند و به اموال آن‌ها توجهی نمی‌کردند، بیش از آنچه در دست داشتند نمی‌یافتند.
جوان عرض کرد: فدایت شوم! آیا راه نجاتی هست؟
امام‌علیه السلام فرمود: اگر بگویم عمل می‌کنی؟
پاسخ داد: آری.
امام‌علیه السلام فرمود: تمام اموالی را که در دیوان آن‌ها به‌دست آوردی رد کن، اگر کسی را می‌شناسی به او ردنما و اگر نمی‌شناسی از طرف او صدقه بده و من هم قول می‌دهم که بهشت را از خدا برای تو تضمین نمایم.
جوان مدتی سر به زیر انداخت و ساکت ماند. سپس گفت: فدایت شوم انجام می‌دهم. او با ما به کوفه برگشت و هر چه داشت حتی لباسی که پوشیده بود را رد کرد و ما برای او لباس خریدیم. چند ماهی نگذشت که بیمار شد و ما او را عیادت می‌کردیم.
روزی بر او وارد شدم چشم‌هایش را باز کرد و گفت: ای علی بن‌حمزه! امام صادق‌علیه السلام به قولش وفا کرد و از دنیا رفت و او را به خاک سپردیم.
پس از آن بر امام صادق‌علیه السلام وارد شدم. وقتی مرا دید فرمود: ای علی‌بن حمزه! و اللَّه برای دوست تو به قول خود وفا کردیم.
عرض کردم: فدایت شوم راست می‌گویی. واللَّه! به هنگام مرگش به من خبر داد.(1)

1
) وسایل‌الشیعه، ج‌12، ص‌145

کارویژه حضرت آدم (علیه‌

[ پنج شنبه 11 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 15:0 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2080

داستان شماره 2080

پاداش مصافحه

 



بسم الله الرحمن الرحیم

امام صادق (ع ) فرمود:
پيامبر (صلي الله عليه و آله ) در جايي عبور مي كرد، با حذيفه (يكي از مسلمين ) ملاقات نمود، دست به طرف حذيفه دراز كرد تا با او مصافحه كند (يعني دست به دست او بدهد).
حذيفه ، دست خود را كشيد.
پيامبر (صلي الله عليه و آله ) به او فرمود: ((من دستم را به سوي تو گشودم ، تو دستت را كشيدي و از من بازداشتي ؟!)).
حذيفه عرض كرد: ((اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله )! مردم مشتاقند و افتخار مي كنند كه دست به دست تو دهند و مصافحه كنند، ولي من (عذر داشتم عذرم اين است كه ) جنب هستم ، نخواستم در اين حال ، دستم با دست شما تماس پيدا كند)).
پيامبر (صلي الله عليه و آله ) فرمود:
اما تعلم ان المسلمين اذا التقيا فتصافحا تحاتت ذنوبهما كما يتحات ورق الشجر.
ترجمه :
((آيا نمي داني كه وقتي مسلمانان با هم ملاقات كنند و دست به دست هم بدهند، گناهانشان مي ريزد، همانگونه كه برگهاي درخت مي ريزد؟))

داستان دوستان      نوشته محمد محمدی اشتهاردی

[ پنج شنبه 10 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 14:57 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2079

داستان شماره 2079

 

(بسم الله) و بر روي آب حركت كرد! (دوری از تکبر وحسائت)

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت عيسي با يقين خالصانه گفت:
(بسم الله) و بر روي آب حركت كرد!
مرد كوتاه قد، هنگامي كه ديد عيسي بر روي آب راه مي رود، با يقين راستين گفت:
بسم الله، و روي آب به راه افتاد تا به حضرت عيسي رسيد. در اين حال مرد دچار خودبيني و غرور شد و با خود گفت:
عيسي روح الله روي آب راه مي رود و من هم روي آب راه مي روم، بنابراين، عيسي چه فضيلتي بر من دارد؟ هر دو روي آب راه مي رويم.
همان دم يك مرتبه زير آب رفت و فريادش بلند شد:
(اي روح الله مرا بگير و از غرق شدن نجاتم ده!)
حضرت عيسي دستش را گرفت و از آب بيرون آورد و فرمود: اي مرد مگر چه گفتي كه در آب فرو رفتي؟
مرد كوتاه قد گفت:
من گفتم، همان طور كه روح الله روي آب راه مي رود، من نيز روي آب راه مي روم. پس با اين حساب چه فرقي بين ماست! خودبيني به من دست داد و به كيفرش گرفتار شدم.
حضرت عيسي فرمود:
تو خود را (در اثر خودبيني) در جايگاهي قرار دادي كه شايسته آن نبودي بدين جهت خداوند بر تو غضب نمود و اكنون از آنچه گفتي توبه كن!
مرد توبه كرد و به رتبه و مقامي كه خدا برايش قرار داده بود بازگشت و موقعيت خود را دريافت.
امام صادق عليه السلام پس از نقل اين قضيه فرمود:
(فاتقوا الله و لا يحسدن بعضكم بعضا.)
(پس شما نيز از خدا بترسيد و پرهيز كار باشيد و به همديگر حسد نورزيد.)

داستانهاي بحارالانوار      نوشته محمود ناصري

[ پنج شنبه 9 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 14:55 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2078

داستان شماره 2078

امام حسين عليه السلام و ساربان(احسان)

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

امام صادق عليه السلام فرمود : زني در كعبه طواف مي كرد و مردي هم پشت سر آن زن مي رفت . آن زن دست خود را بلند كرده بود كه آن مرد دستش را به روي بازوي آن زن گذاشت ؛ خداوند دست آن مرد را به بازوي آن زن چسبانيد .
مردم جمع شدند حتي قطع رفت و آمد شد . كسي را به نزد امير مكه فرستادند و جريان را گفتند . او علما را حاضر نمود ، و مردم هم جمع شده بودند كه چه حكم و عملي نسبت به اين خيانت و واقعه كنند ، متحير شدند ! امير مكه گفت : آيا از خانواده پيامبر صلي الله عليه و آله كسي هست ؟
گفتند : بلي حسين بن علي عليه السلام اينجاست . شب امير مكه حضرت را خواستند و حكم را از حضرتش پرسيدند .
حضرت اول رو به كعبه نمود و دستهايش را بلند كرد و مدتي مكث فرمود : و بعد دعا كردند . سپس آمدند دست آن مرد به قدرت امامت از بازوي آن زن جدا نمودند .
امير مكه گفت : اي حسين عليه السلام آيا حدي نزنم ؟ گفت : نه .
صاحب كتاب گويد : اين احساني بود كه حضرت نسبت به اين ساربان كرد اما همين ساربان در عوض خوبي و احسان حضرت در تاريكي شب يازدهم به خاطر گرفتن بند شلوار امام دست حضرت را قطع كرد

رهنماي سعادت 1/36 - شجره طوبي ص 422

[ پنج شنبه 8 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 14:53 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2077
[ پنج شنبه 7 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 14:50 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2076

داستان شماره 2076

آن خداوند است....

 


 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

از محمّد بن عجلان نقل شده كه گفت:
فقر و فاقه سختى بمن روى آورد و مقروض شدم كه طلبكار فشار مى‏آورد و بشدت درخواست طلب خود ميكرد، و دوستى نداشتم كه چاره امر مرا بنمايد، ناچار تصميم گرفتم بنزد حسن بن زيد كه والى مدينه بود و با او آشنائى داشتم بروم، چون روانه شدم در بين راه برخورد كردم به محمد بن عبد اللَّه بن‏ امام محمّد باقر عليه السّلام بمن فرمود:
شنيده‏ام سخت به فقر وفاقه و قرض مبتلاشده‏اى، به چه كسى اميدوارى كه رفع گرفتاريت نمايد؟
گفتم حسن بن زيد!
فرمود: پس حاجت تو روا نخواهد شد زيرا بايد توجه به آن كسى پيدا كنى و اميد از او داشته باشى كه أقدر الاقدرين و أكرم الاكرمين باشد و آن خداوند است. همانا شنيدم از عموى بزرگوارم حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه مي فرمود:

خداى تعالى وحى فرمود بيكى از پيغمبران خود كه:
به عزت و جلالت و عظمت خودم قسم، قطع ميكنم اميد هر اميدوار بغير خودم را و او را لباس خوارى و مذلت ميپوشانم و از عطا و فضل و بخشش و درگاه خودم دور ميكنم،
آيا چشم بغير من دارد بنده من در رفع شدائد؟! و حال آنكه (دفع و رفع) همه شدائد و سختيها در دست (قدرت) من است،
و آيا اميد بغير من دارد و درب خانه غير مرا ميكوبد؟! و حال آنكه كليد همه درب‏ها در كف اختيار منست، همه درب‏ها بسته است بجز درب رحمت من كه هميشه گشوده است از براى هر كه مرا بخواند،
پس كيست كه در بلا اميد بمن داشته باشد و من او را ببلا واگذارم! آيا نمى‏بيند كه من پيش از سؤال كردن عطا ميكنم.

پس اگر همه اهل آسمانها و زمين اميدوار بمن باشند و بهر يك از آنها آنقدر كه اميدوارند بدهم بقدر بال مگسى از مملكت من كم نميشود پس بدا بحال كسى كه از من اعراض كند و رو بگرداند و از غير من رفع حوائج و شدائد خود را بخواهد!
محمّد بن عجلان گفت:
گفتم بار ديگر تكرار كن اين مطلب را كه بيان نمودى؟
پس سه مرتبه تكرار كرد تا از حفظ كردم و با خود گفتم:
بخدا قسم از هيچ كسى سؤال نميكنم و بخانه خود باز گشتم كه چند روزى نگذشته بود كه خداوند نظر لطف فرمود و وسيله خيرى براى من ساخت كه قرض خود را ادا كردم و امور خانوادگى خود را إصلاح نمودم و ما يحتاج آنها را خريدارى نمودم و الحمد للَّه ربّ العالمين

در ارشاد القلوب-ترجمه مسترحمى ج‏2،  96

[ پنج شنبه 6 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 14:47 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


داستان شماره 2075
[ پنج شنبه 5 دی 1394برچسب:داستانهای امام جعفر صادق ( ع, ] [ 14:44 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


صفحه قبل 1 صفحه بعد